الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

دوره دایی ها 92/12/22

سلام به دوستان عزیزم میدونم این روزها سر همتون شلوغه و حسابی در تکاپوی مقدمات عید هستین واقعا چقدر لذت بخش و شیرینه برای همتون سالی خوش همراه با سلااااااااامتی و آراااااااااامش و پوووووول ( )  آرزو میکنم سلام به دختر نازنینم قربونت برم من که روز به روز خانوم تر و شیرین تر و عسل تر میشی و هر روز باعث ترشح بزاق من بابت بلعیدن درسته خودت میشی دوره دایی ها این ماه نوبت ما بود که بخاطر کارهای پایان نامه من و مشغله های بسیار زیاد کاری با تاخیر پنجشنبه شب برگزار شد چون خونه خودمون بود و سرگرم پذیرایی بودیم خیلی نتونستم عکس بگیرم بعد از شام هم بیشتر فیلم گرفتم تا یادگاری بمونه و اما بگم از حاشیه ها اول اینکه برخلاف ه...
27 اسفند 1392

تهدید از نوع الینایی

گاهی بدلیل اقتضای سنت میفتی سر دنده لج میگم : الینا بریم بازار میخوام واست یه کفش جدید و خوشگل بخرم میگی: نـــــــــــه ! من نمیام بازار ! کفش تازه هم نمیخوام. کفش کهنه و پاره و زشت بخر واسه من !  ====================================================== میگم : وای که چقدر دختر من ناز و مودب و مهربونه میگی : نخیرم ! دوست ندارم ناز باشم ! دوست دارم بدتربی (بدترکیب) و بی ادب باشم ! مهربونم نیستم ! ======================================================= هر وقت بابا میره بیرون بعد نیم ساعت بهونه شو میگیری و مدام میگی دلم واسه بابای خوشگلم تنگ شده زنگ بزن بیاد خونه میگم : مامانی مگه با من بهت ...
24 اسفند 1392

ساراسام

الینا در حال خوردن پیکوتک من: الینا میشه یه دونه هم به من بدی؟ الینا : اینا دهنی شدن! من: از تو پاکتش یه دونه بده الینا : دستم خورده بهشون،  آلوده ست ، میکروب داره ، بخوری مریض میشی ها من : اشکال نداره یه دونه بده بخورم الینا : مامانی اگه بخوری دلت درد میگیره بعدش باید ببریمت دکتر ! شکمتو پاره میکنن بعدش با سوزن میدوزن ها ! من : اشکال نداره فقط یه دونه بده الینا : باشه یه دونه بردار مامان جونم من: الینا تو ذهنش :   =============================================== اول یه ماشاله بگم بعد بگم که چند وقت پیش دایی سعید   کتاب داستان " ساراسام" که یه کتاب  48 ...
19 اسفند 1392

زندگی چه زیباست!

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به دوستان عزیز و مهربون و دوست داشتنی و بامعرفت و نازنینم بابت تمام کامنتهای پرمهر و محبتتون تشکر میکنم ممنون که به یادمون بودید و با حرفهاتون تسکینی بودید بر دلم خداروشکر الینا بهتره البته فردای همون روز بردمش پیش متخصص پوست و گفت که بهتر بود بخیه میزدید و الان دیگه دیر شده و متاسفانه احتمال اینکه جای زخمش بمونه خیلی زیاده یه پماد و ژل نوشت واسش . و مدام داریم استفاده میکنیم ازش . و امیدواریم که جای زخمش نمونه رو صورت ماهش و سلام به دختر مهربون و عزیز تر از جونم خب بگم از این روزها که خیلی شلوغ و درهم بود اما هرچی بود گذشت و الان دارم یه نفس راحت میکشم سه شنبه شب بابا رفت تهران...
17 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام دوستان ممنون از احوالپرسی هاتون.شرمنده خیلی درگیرم این روزها! نتونستم بیام نت. الینا شکر خدا بهتره البته جای زخمش  مونده ! دارم واسه دفاع میرم .برام دعا کنید لطفا.شنبه با انرژی مثبت برمیگردم و همه کامنتهای پرمهرتون رو میخونم .ممنون از همتون.خیلی دوووووووووستتون دارم
13 اسفند 1392

روزهای شوم

پنجشنبه و جمعه در خدمت بانک بودیم! دیروز عصر موقع عزیمت به محل کار ، بهانه گرفتی که چرا همش منو تنها میزاری و میری سرِ ِ کار؟! منم آماده ت کردم و با خودم آوردمت اداره ، ای کاش قلم دستم می شکست و آماده ت نمیکردم و نمی آوردمت موقع خروج از بانک ، سر خوردی و افتادی و زیپ کاپشنت رفت تو چونه ت و یه چاک بسیار عمیق و کلی خونریزی... سریع بردمت درمانگاه ، گفتند شکافش خیلی باز و عمیقه و باید بخیه بخوره تا اونموقع بابا رسید و با بخیه زدن مخالفت کرد و گفت جاش میمونه رو صورتش! رفتیم پزشک معتمد بانک را از در خونه ش کشیدیم بیرون و بنده خدا معاینه ت کرد و گفت دو سه روز همینطور بمونه بعد بیارش ببینمش اگه لازم بود دوباره خودم زخم ایجاد میکنم و بخ...
11 اسفند 1392

عیدانه یک دوست

چند روز پیش از طرف یک شاهزاده خوشگل و دوست داشتنی یه بسته پستی دریافت کردی   یک لیوان با تم شخصیت کارتونی مورد علاقه ت ( باب اسفنجی ) که دو تا از عکسهای خودت و یه زیر نویس بسیار زیبا و عکس شاهزاده خانوم روشا روش حک شده     و یک پازل با تصویر خودت   از دیدن هدایا بسیار خوشحال شدی   اینجا در حال فوت ِ یه بوس شیرین برای روشا جونی و مامان و بابای مهربونش هستی ذوق و شعف من و بابا هم دست کمی از شما نداشت چرا که دریافت هدیه از سوی یک شاهزاده افتخاری است بسیار بزرگ ممنون از مامان و بابای خوب و مهربون شاهزاده خانوم روشا ، که ا...
7 اسفند 1392

روزهای شلوغ

سلام به دوستان عزیزم و دختر نازم روزهای آخر ساله و بدو بدو هم تو اداره خیلی سرم شلوغه ، هم تو خونه ، پایان نامه هم که واسه من شده شاهنامه ! از صبح که بیدار میشم  در حال دویدنم شب به ساعت نیگا میکنم میبینم شده 1 شب و من هنوز دارم میدوم چهارشنبه من و بابا و سیمین جون و آقا رضا(دوست صمیمی  بابا) رفتیم دانشگاه واسه یه سری از کارهای پایان نامه و شما موندی خونه مادرجون فرزانه بهشون تاکید کردم کلاس زبان داری و حتما ببرنت کلاس اما شما خواب بودی و دلشون نیومده بود بیدارت کنن ! و فقط یه ربع آخر رفته بودی به رسم اینکه همیشه بعد از کلاس یکی از کتابهای مجموعه "فسقلی ها " رو واست میخرم  ، مادرجون رو مجبور کرده بودی تا برین و ...
5 اسفند 1392
1